جدول جو
جدول جو

معنی ترجمان شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ترجمان شدن
(گُ سِ دَ)
مقرر شدن. مفسر شدن. شارح شدن. بیان کننده شدن:
جهان چو مادر گنگ است خلق را و تو باز
بپند و حکمت از این گنگ ترجمان شده ای.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ دَ)
رطب اللسان گردیدن. خوش بیان شدن. زبان آور و فصیح شدن. رجوع به ترزبان شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
سرخوش و پرنشاط شدن. خرم و خوشدل گشتن:
ز فواره نی در کف آورده باغ
که از نغمۀ او شود تردماغ.
ملاطغرا (از آنندراج و بهار عجم).
رجوع به تردماغ شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ دَ)
تاوان کشیدن:
عشقم دلیر ساخته در شکوه اینچنین
لطف تو هم مگر بکشد ترجمان من.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
تاوان دادن:
گفتمش افراسیاب تیغ و گشتم منفعل
خواندمش نوشیروان عدل و دادم ترجمان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
بیمناک شدن. خائف شدن:
کودکان اول ببانگ زندگان ترسان شوند
چون برآید روزگاری طبع در هیجا شود.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 132)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
فرمان صادر شدن. مانند حکم شدن. (از آنندراج). مقابل فرمان کردن. رجوع به فرمان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ گَ دَ)
معالجه شدن. علاج شدن. مداوا شدن:
چشم بادم همه بیماری و باز
همه درمان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
، چاره شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از تردماغ شدن
تصویر تردماغ شدن
سرخوش و پر نشاط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترجمه شدن
تصویر ترجمه شدن
نورندیدن همسیرازی پچویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرمان شدن
تصویر فرمان شدن
صادر شدن فرمان
فرهنگ لغت هوشیار